من آن سیاه و سپیدم که دوستت دارم
چقدر رنج کشیدم که دوستت دارم
تو سرو سربه هوای همیشه سرسبزی
من آن جنون زده بیدم که دوستت دارم
گسستی و نگسستم چرا که دل بستم
بریدی و نبریدم، که دوستت دارم
به شوق گام تو سر را گذاشتم بر خاک
از عمق خاک شنیدم که دوستت دارم
به ذره ذره ی عالم، درون هر سلول
نگاه کردم و دیدم که دوستت دارم
هزار بار به این فکر کرده ام، هربار
به این نتیجه رسیدم که دوستت دارم.
عبدالحسین انصاری
برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 79