تحویلم نده

ساخت وبلاگ
باجناق ای مغازه ی شکلاتدوستت دارم از جمیع جهاتدیگران آب حوض اگر باشندتو ولی شُهره ای به آب حیاتای خوش آن لحظه ای که در ایوانمی خورم با تو چای داغ و نباتمن و یک لحظه از تو دل کندن؟من و خنجر زدن به تو؟ هیهات!گاه گاهی که سخت دلتنگممی فرستم برایتان صلوااااتخواب دیدم همین پریشب کهحفر کردیم چند چاه قناتچاه در خواب آمدن خوب است؟چاه تعبیر می شود به کجات؟ حال یک عرض مختصر دارمکی بیایم برای امر لو... ؟عبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 32 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:12

◼️ ادبیات و چکیده ی آن یعنی شعر، هر زمان به سطح یک ابزار نزول کند چیزی می شود در حد اعلامیه های رسمی که به قول فروغ، آدم را یاد کاسه لیسانی می اندازد که گویی برای یک بشقاب پلو شعار می دهند. این مسیر را می توان برعکس رفت تا رسید به نظریه ی هنر برای هنر، به گونه ای که دیگر در متن شعر چیزی جز صدایی خفه و گنگ از جامعه و محتویات آن باقی نماند. همان اتفاقی که بعد از دهه ی چهل، در شعر "موج نو" کلید خورد ولی در دهه ی پنجاه به تبعیت از تلاطم جامعه و اوج گرفتن شعر چریکی برای مقطعی به حاشیه رفت و در دهه ی هفتاد مجددا از زیر خاکستر خویش برخاست. در این میان اما ژانر طنز به دلیل کارکرد اجتماعی بی نظیرش از این قاعده مستثنی بوده و هست چرا که طنز در واقع پیدا کردن حد وسط بین شعرهای اعلامیه ای و هنر برای هنر است و تنها کسانی می توانند این خط ظریف را پیدا کنند که ابعاد شعر معاصر را سنجیده باشند و همزمان این جوهره را هم داشته باشند که مانند بندبازی ماهر بر این مسیر ظریف حرکت کنند و کلام را مانند جامی بلورین به سرمنزل مقصود برسانند. بی شک ما یعنی گستره ای به نام کشور ایران، در طول تاریخ یک انقلاب فرهنگی واقعی داشته ایم (که البته آن را هم به مرور مصادره به مطلوب کردند) آن هم انقلاب مشروطه است. می توان به جرات ادعا کرد که طنز در آن گذرگاه درخشان تاریخی ستون فقرات و عامل محرک توده های مردم بود و این طنز بود که گسل میان روشنفکران و عوام را با نخی نامرئی رفو کرد و اگر نبود قلم رفیع شاعرانی همچون نسیم‌شمال، علی اکبر دهخدا، ایرج میرزا و ... شاید این تنها انقلاب فرهنگی تاریخ ما در همان اعلامیه ی پر از تزویر مشروطه خلاصه می شد. طنز در واقع بیان اندیشه های بلند است با زبانی همه فهم و بیان دردهاست به گونه ا تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 31 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:12

تا غم متلاشی شود از هم بغلم کن!ای رود! منم قطره ی شبنم، بغلم کن! افتاده ترک بر تن تنهایی تُردمای ابر بیا سمتم و نم نم بغلم کن! آغوش من این زخم مگر بند بیایدبگذار بر این وا شده مرهم! بغلم کن!هر لحظه مرا زنده کن و باز بمیرانبا بازدم ات بوسه بده! دم بغلم کن! تا جان من از این قفس تنگ درآیدتا جان به بدن داری محکم بغلم کن! در تن به تن ات کشته شدن عمر دوباره ستدر هر قدم از خط مقدم بغلم کن!عبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 50 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 17:30

برگرد تا هنوز دو فنجان بهانه هستتا سیب سرخ و عطر گل رازیانه هست برگرد تا هنوز سرک می کشد بهار تا باز در بساط درختان جوانه هست اینجا برای دور شدن از نگاه خلقیک مشت سنگ و چوب به عنوان خانه هست هرچند گاه خاطره از سقف می چکددر ذهن قاب پنجره اش موریانه هست هرچند تیره مانده در این سال های سرداما شراب نابِ غزل در خزانه هست من قول می دهم که در این لانه لااقلگاهی به قدر شام دو گنجشک دانه هست با بوسه صرف می شود از صبح زندگینان هم میان سفره نباشد، ترانه هست هربار خسته می شوی از دست روزگاردر دست و بال من غزلی عاشقانه هست اصلا به فکر خواب و خیال شب ات نباشبالش اگر نبود، برای تو شانه هست رویای صادقانه ی من! شهرزاد شعر!برگرد تا هنوز دو فنجان بهانه هستعبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:20

چندی است یک پرنده به صحرا نرفته استگلدان به خواب جنگل و دریا نرفته استپاشیده خون حضرت پاییز بر درختاما کسی برای تماشا نرفته استمهر آمده است با سبدی سرخ از اناردارا ولی به دیدن سارا نرفته استاین چند سال، زیر همین گنبد کبوددستی درون مدرسه بالا نرفته استاین چند سالِ سخت که با لطف دوستانظلمی نمانده است که بر ما نرفته استاین دوستان که زیر چکاچاک چکمه شاندستم تلاش کرده ولی پا نرفته است(باتوم زد به دنده ی من تا شوم خلاصیا فکر کرد دنده ی من جا نرفته است؟)می سوزد از حرارت داغ درون خویشاین نسل رنجدیده به پروانه رفته استنسل کلید کرده به دیروزنامه هانسلی که هیچ وقت به فردا نرفته استنسل هنوز مانده در این ایستگاه سردمثل غزل که ختم شده با "نرفته است"عبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 12:48

از پیروان رنج توام، دین من تویینازل شدی به سینه و یاسین من توییهر نیمه شب خراب توام خانه ی دریغ!رویای صادقانه ی شیرین من توییدل های شرحه شرحه ی ما خاک راه توتنها دلیل شادیِ غمگین من توییزندیقِ زخم خورده ی زنجیرزن منمتقویم رنج های نخستین من توییدر بستری به وسعت غم رنج می کشمتنها کسی که مانده به بالین من توییروزی که عرضه کرد خداوند، عشق رامعلوم شد رسالت سنگین من توییاشغال کرده اند تو را جهل زاده هاای مرز پرگهر که فلسطین من توییبردند سینه ریز اهورایی تو رااما هنوز خوشه ی پروین من توییعبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 12:48

گوجه نوحه می خواند، با نوای بادمجانسنج می زند فلفل، در عزای بادمجاندر میان هر برزن، کیمیا شده روغنخون شده دل گوجه، از جفای بادمجاننام آن شده الان، زعفران آویزانموز می گذارد سر، زیر پای بادمجانشال سبز چین چینش، آن ردای مشکینشقیمه کرده دل ها را، عشوه های بادمجاندر رقابتی سنگین، خسته شد اگر سکهمی دود دلار اما، پا به پای بادمجانمی شدی شبی ای کاش، دامنش به دست آرممی زدم‌ نفس یک دم، در هوای بادمجانحاجت دل ما را، خود روا بکن یارا!یا شفیع مظلومان! ای خدای بادمجان!عبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 0:40

پیراهن نوک مدادی ات ما راکشت کابینه ی حزب بادی ات ما را کشت ای دکتر شش کلاس را رد کرده! جراحی اقتصادی ات مارا کشت عبدالحسین انصاری تحویلم نده...
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 0:40

دارد از اعتماد می گوید، مارِ از آستین زده بیروندر میان عفونتِ کلمات، حرف های وزین زده بیرونشرم مانند دانه ی داغی، مانده بر پیشگاه پیشانیابر برگشته از حوالی دشت، گُلِ زخم از زمین زده بیروندر حضور هزارها ضحاک، ذبح شرعی شده ست بَرمایهمار روییده روی شانه ی شهر، مغز صد آبتین زده بیروندر گلو نای ناله خشکیده، آتشی کنج چاله خشکیدهداغ در بطن لاله خشکیده، زخم از پوستین زده بیروندست و پا می زند خدا در چاه، غرق در اشک می شود تمساحهمه بر منبرند الا الله، کفر از پشت دین زده بیرونجنگلی مانده از تبار تبر، ریشه اش می رسد به خون جگرزندگی بسته است بار سفر، عشق از این سرزمین زده بیرونکلماتم شکسته و خسته، همچنان می رسند پیوستهبغض بر واژه راه را بسته، شعرم از نقطه چین زده.عبدالحسین انصاری تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 0:40

شده ست ماه تمامی هلال کوچک من به گُل نشسته بهارش نهال کوچک من هنوز می وزد عطر بهار لیموهاش رسیده تر شده آن پرتقال کوچک من ببند پنجره را ماه من! هوا سرد است نترس! باز بیا زیر بال کوچک من فقط به خاطر لبخند کودکانه ی توست شده ست خیس اگر دستمال کوچک من م تحویلم نده...ادامه مطلب
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 16:51