زده بیرون

ساخت وبلاگ

دارد از اعتماد می گوید، مارِ از آستین زده بیرون
در میان عفونتِ کلمات، حرف های وزین زده بیرون

شرم مانند دانه ی داغی، مانده بر پیشگاه پیشانی
ابر برگشته از حوالی دشت، گُلِ زخم از زمین زده بیرون

در حضور هزارها ضحاک، ذبح شرعی شده ست بَرمایه
مار روییده روی شانه ی شهر، مغز صد آبتین زده بیرون

در گلو نای ناله خشکیده، آتشی کنج چاله خشکیده
داغ در بطن لاله خشکیده، زخم از پوستین زده بیرون

دست و پا می زند خدا در چاه، غرق در اشک می شود تمساح
همه بر منبرند الا الله، کفر از پشت دین زده بیرون

جنگلی مانده از تبار تبر، ریشه اش می رسد به خون جگر
زندگی بسته است بار سفر، عشق از این سرزمین زده بیرون

کلماتم شکسته و خسته، همچنان می رسند پیوسته
بغض بر واژه راه را بسته، شعرم از نقطه چین زده.

عبدالحسین انصاری

تحویلم نده...
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 0:40