مرثیه ای برای بهار

ساخت وبلاگ

هر سال با شروع غریبانه ی بهار
زل می زنم‌ به پنجره ی خانه ی بهار

دیگر در این ولایت بی کوچه باغ نیست
یک سرو قد کشیده ی دیوانه ی بهار

آن روزها گذشت که در کوچه های ما
سر می گذاشت پنجره بر شانه ی بهار

می ایستاد مثل سپیدار در نماز
گلدان لب پریده به شکرانه ی بهار

این سال های تلخ چه بر ما گذشته است
خالی است مثل دست و دلم، لانه ی بهار

باران برگ می چکد از شانه های باغ
خشکیده خون تاک به پیمانه ی بهار

داریم می رسیم به پایان قصه ها
از ذهن کوچه پاک شد افسانه ی بهار


عبدالحسین انصاری
 

تحویلم نده...
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 16:51